نويسنده: پل استراترن
مترجم: شهرام حمزه اي





 

زماني که در سال 323 ق. م. ارسطو مجبور به گريز از آتن شد، سرپرستي ليسئوم را به تئوفراستوس سپرد. در يکي از منابع آمده است که تئوفراستوس دل در گرو عشق پسرِ ارسطو داشت، که در آن زمان از شاگردان او بود. اما به نظر مي رسد اين خطر شغلي کهن و ريشه دار، در نظر ارسطو از آنچنان درجه اي از اهميت برخوردار نبوده است که جانشين او را فاقد صلاحيت سازد. تئوفراستوس استمرار ليسئوم را پس از عزيمت پايه گذار آن تضمين کرد، و ديري نگذشت که فيلسوفان مشايي مسلک آن، به پيروي از عنوان خود [= مشايي] در اقصا نقاط جهان يوناني قدم نهادند و فلسفه ارسطو را با خود به همه جا بردند.
با اين حال، حدود سه قرن بعد از مرگ ارسطو بود که مجموعه ي آثار او به صورتي که امروز آنها را مي شناسيم جمع آوري شد. آثار ارسطو را مي توان به دو دسته تقسيم کرد: يکي آن دسته از نوشته ها که ارسطو آنها را به قصد انتشار نگاشت، و ديگري يادداشت هاي درس هاي او در ليسئوم (که قصد انتشار آنها در ميان نبوده است.) تقدير، هيچ يک از آثار دسته ي نخست را براي ما باقي نگذاشته است، و آنچه از آثار ارسطو به ما رسيده است همگي جزو دسته ي دوم هستند. اين آثار در ابتدا شکلي پراکنده و گسيخته داشتند و صدها طومار را شامل مي شدند. آندرونيکوسِ رُدِسي، که آخرين سرپرست ليسئوم بود، اين آثار را در گروه هايي چند با عناوين متمايز سامان بخشيد. ما واژه مابعدالطبيعه ( متافيزيک ) را مديون آندرونيکوس هستيم. او اين نام را بر دسته اي از آثار ارسطو نهاد. اين آثار در آغاز عنوان خاصي نداشتند و صرفاً پس از آثار مربوط به فيزيک يا طبيعيات قرار گرفته بودند. از اين رو آندرونيکوس به سادگي آنها را « بعد از فيزيک » يا به زبان يونان باستان «متافيزيک» ناميد. اين بخش از آثار ارسطو شامل رساله هايي درباره ي هستي شناسي ( طبيعت و روابط هستي ) و نيز ماهيت نهايي چيزهاست. اين رشته از دانش به سرعت با عنواني که به اين آثار داده شده بود، يعني متافيزيک، يکي شد. به اين ترتيب، کلمه ي متافيزيک، که در گذر قرن ها با خودِ فلسفه مترادف شده است، در اصل ربطي به فلسفه، که متافيزيک آن را توصيف مي کند، نداشته است. درست مانند خود فلسفه، نطفه ي اين عنوان با برداشتي نادرست بسته شد و از آن زمان به بعد به همان ترتيب به شکوفايي خود ادامه داده است.
در دوران تمدن باستاني يونان و روم، ارسطو يکي از فيلسوفان بزرگ يونان هم تراز با کساني چون سقراط يا افلاطون شناخته نمي شد. در دوران تمدن رومي، از ارسطو به عنوان منطق داني برجسته ياد مي شد، اما بخش هاي ديگر فلسفه او عمدتاً در سايه ي مکتب رو به رشدِ افلاطوني اجازه ي عرض اندام پيدا نمي کردند ( يا جذب اين مکتب مي شدند. ) و در قرن هاي بعد نيز عمدتاً جذب مسيحيت گرديدند.
متفکران مسيحي به سرعت سودمندي منطق ارسطو را دريافتند؛ بر اين اساس، اکنون ارسطو مقام مرجع عالي روش فلسفي را به دست آورد. در سرتاسر قرون وسطا منطق ارسطويي پايه و اساس مباحث و جدل هاي الهيات مسيحي را تشکيل مي داد. متفکران جاه طلبِ صومعه نشين براي کشيدن مو از ماست خود را در استدلال منطقي غرق کردند و بهترينِ مغزهاي متفکر از اين مهارت براي شکار بدعت ها استفاده مي کردند. به اين ترتيب منطق ارسطويي که به لحاظ الهياتي بي چون و چرا بود، به جزيي اساسي از شرعيات مسيحي تبديل شد.
با اين حال، به موازات اين بالندگيِ مسيحيِ انديشه هاي ارسطو در اروپا، بالندگي ديگري به همان اندازه مهم، در شرق در حال تکوين بود که در نهايت تأثيري شگرف بر اروپاي قرون وسطا گذاشت.
در قرن هاي نخستين هزاره اول ميلادي، بخش اعظم آثار ارسطو بر انديشمندان مغرب زمين پوشيده ماند. تنها در خاورميانه محققان به مطالعه تمام ابعاد فلسفه او ادامه مي دادند. دين اسلام در قرن هفتم ميلادي سر برآورد و به دنبال آن، فتوحات گسترده اعراب در سرتاسر خاورميانه روي داد. متفکران مسلمان به سرعت قابليت ها و ارزش هاي آثار ارسطو را دريافتند و در آنها چيزي که با ايمان ديني خودشان در تضاد باشد نيافتند. پس، از درِ تفسير آراي ارسطو در جهت مقاصد خويش درآمدند. چيزي نگذشت که آموزه هاي ارسطو آنچنان در تاروپود ايمان جديد رخنه کرد که تقريباً تمامي فلسفه ي اسلامي به طريقي برگرفته از تفسيرها و قرائت هاي انديشه هاي ارسطو شد. اعراب بودند که براي اولين بار متوجه شدند که ارسطو در زمره بزرگ ترين فيلسوفان است. زماني که جهان غرب در قرون ظلمت فرو مي رفت، جهان اسلام به پيشرفت فکري خود ادامه مي داد؛ واژه هايي که ما از زبان عربي برگرفته ايم، مانند جبر، الکل و کيمياگري (1) نشان دهنده اين ميراث غني هستند. اما بزرگ ترين بهره اي که ما از تمدن اسلامي به دست آورديم، استفاده از اعداد عربي بود؛ آن هم در زماني که رياضيات در جهان غرب به دليل استفاده از اعداد رومي فلج شده بود. براي درک اين معنا کافي است براي مثال عدد LXXXVll را تنها با استفاده از اعداد رومي بر XLIV تقسيم کنيد. دشواري هاي مربوط به محاسبه هاي دقيق تر بلافاصله آشکار مي شود. بي دليل نيست که مي گويند تنها فرد رومي که در تاريخ رياضيات نامش آمده است، سربازي است که ارشميدس را به قتل رساند.
فلسفه ي ارسطو در شرق به دست دو متفکر تراز اول مسلمان بالندگي يافت. ابوعلي حسين بن عبدالله بن سينا ( که خوشبختانه نزد ما به Avicenna شهرت دارد ) در اواخر قرن دهم ميلادي در ايران متولد شد و از بزرگ ترين فيلسوفان و دانشمندان جهان اسلام به شمار مي رود. تأليفات فراوان او در زمينه ي طب در زمره بهترين آثاري جاي دارد که تا آن زمان نوشته شده است؛ اين آثار تلاش هايي شکوهمند بود براي آنکه اين رشته علمي از سطح طبابت قلابي فراتر برود؛ چيزي که طب هرگز نتوانسته است به کلي آن را کنار گذارد. ابن سينا حتي تلاش کرد آنچه را که به اعتقاد او عناصر طبابت قلابي در آثار ارسطو بود، اصلاح کند. او مسائل گوناگوني را تشخيص داد که ارسطو آنها را ناديده گرفته بود، و حتي پاسخ هايي براي حل اين معضلات پيشنهاد کرد؛ پاسخ هايي از آن دست که اگر ارسطو در وهله اول متوجه اين تناقض ها شده بود ممکن بود آنها را مطرح کند. سعي و مجاهدت هاي ابن سينا در بخشيدن نظم بيش تر به انديشه ارسطو، استادانه است و بسياري از اجزاي سست آن را قوام و استحکام بخشيده است. متأسفانه ابن سينا در بسياري از آثار خود، درهاي چندي را که ارسطو هميشه مي خواست باز نگاه داشته شوند بست. ارسطو مي دانست که نمي تواند همه چيز را بداند، ابن سينا به جز اين فکر مي کرد.
ديگر مفسر بزرگ آثار ارسطو در جهان اسلام، ابن رشد بود که در قرن دوازدهم ميلادي به هنگام حکومت اعراب مغربي در اسپانيا مي زيست و طبيب و فيلسوف شخصي خليفه ي قرطبه بود. ابن رشد معتقد بود که فلسفه، به طور عام، و فلسفه ي ارسطو، به طور خاص، راه راستين براي نيل به حقيقت است، و در راه رسيدن به خدا، مکاشفات برخاسته از ايمان صرفاً طريق فرودست تري است. عقل به مراتب از ايمان برتر است. ( بيش از پنج قرن طول کشيد تا آراي ملحدانه اي از اين دست در اروپاي مسيحي نمايان شوند. )
روزي خليفه از ابن رشد پرسيد که افلاک چگونه به وجود آمده اند، و با اين پرسش ابن رشد را پريشان خاطر کرد. فيلسوف مجبور شد اعتراف کند که پاسخ اين پرسش را نمي داند ( اين سخن همواره موضع فکري شايسته اي در پاسخ به خليفه اي که شما را براي جواب دادن به سؤال هايش استخدام مي کند نيست ). از حسن اتفاق خليفه به صداقت ابن رشد احترام گذاشت و او را روانه کرد تا جواب اين سؤال را در آثار ارسطو پيدا کند.
در سي سال آينده ابن رشد تفسيرها و تأويل هاي بي شماري بر آراي ارسطو به رشته تحرير درآورد. او زيرکانه هيچ گاه جوابي به سؤال اصلي خليفه نداد: خليفه خودش قبلاً در اين باره اظهارنظر کرده بود. اما ابن رشد شماري از جواب هاي خودش به ارسطو را مطرح کرد و حتي از استدلال هاي ارسطو براي پيشبرد ديدگاه هاي شخصي خودش مايه گذاشت. ( ديدگاه هايي که اغلب با نظريات ارسطو مغايرت داشتند. )
اين همان رويکردي بود که به مذاق انديشه وران مسيحي قرون وسطا سازگار آمد، و آنها به سرعت کاربردهاي آن را در تعقيب و آزار دگرانديشان و بدعت گذاران فرا گرفتند. ترجمه ي تفسيرهاي ابن رشد بر انديشه ي ارسطو رفته رفته در پاريس، که مهم ترين مرکز علمي آن روزگار بود، دست به دست گشت. اما ديري نگذشت که ابن رشدي ها، - نامي که اين متفکران به آن شهرت يافته بودند گرفتار دردسر شدند. کليسا مي توانست نظريات ارسطو را بپذيرد، اما اين تفسيرهاي جديد از آثار ارسطو، به طرز شبهه انگيزي، به دور از راست ديني و آيين شکن به نظر مي رسيد. در نزاع ميان عقل و ايمان، کسي نمي توانست شک کند که ايمان حرف آخر را مي زند. ابن رشدي ها خود را با منظره اتهام ارتداد روبه رو ديدند، و تنها راهي که آن ها مي توانستند. براي دفاع از خود در پيش گيرند استفاده از استدلال هايي از همان منبع بدعت گذاري شان، يعني نوشته هاي ابن رشد، بود.
خوشبختانه اين وضع با ورود آکويناس به صحنه، علاج يافت. او که بزرگ ترين متفکر قرون وسطا به شمار مي آيد موفق شد سازشي را بين دو گروه متخاصم سرهم بندي کند. آکويناس پيشنهاد کرد که عقل بايد در کارکرد خود مطابق با قوانين بي چون و چرايش آزاد باشد، اما تا جايي که پا از محدوده ي ايمان بيرون نگذارد. عقل بدون ايمان هيچ نيست.
آکويناس عميقاً مجذوب ارسطو شد و به سرعت ارزش والاي او را دريافت. وي بخش اعظم عمر خود را صرف آشتي دادن فلسفه ارسطو با فلسفه کليسا کرد. سرانجام آکويناس موفق شد ارسطوگرايي را به صورت پايه و اساس فلسفي الهيات مسيحي تثبيت کند. اين کار در قدم اول به معناي ايجاد، و، در نهايت، فروپاشي ارسطوگرايي بود. کليساي کاتوليک اعلام کرد آموزه هاي ارسطو، آن گونه که آکويناس آنها را تفسير کرده است، حقيقت است و هر کس که در پي انکار اين واقعيت برآيد، بدعت گذار و مشمول مجازات بدعت گذاران خواهد بود. ( وضعيتي که تا به امروز هم ادامه دارد. )
بخش بزرگي از نوشته هاي فلسفي ارسطو به جهان طبيعي مي پرداختند و از اين رو متوني علمي بودند. علم نيز چون فلسفه احکامي صادر مي کند که به نظر مي رسد حقيقت است اما بعدها بطلان آنها اثبات مي شود. نظريات علمي بايد پا به پاي افزايش درک ما از جهان، جرح و تعديل و اصلاح شوند. کليسا با وحي مُنزَل خواندن نوشته هاي ارسطو خودش را در گوشه اي تصوير کرد ( گوشه اي از زميني مسطح. ) بنابراين نزاع بين کليسا و کشفيات علمي ناگزير بود. ارسطو مسئول پيدايي چنين نزاعي بين عقل و ايمان نيست؛ نزاعي که تا قرن بيستم در تفکر غرب به شکل رضايت بخشي برطرف نشد. در واقع، اين نزاع مانند کُنت دراکولا [ي خون آشام]، همچنان به هنگامي که شب به جهان دانش باز مي گردد به گونه اي رعب انگيز و عجيب رستاخيز پيدا مي کند. بحث و مناقشه غليظي که در ايالات متحده آمريکا بين طرفداران نظريه ي تکامل داروين و معتقدان به نظريه ي خلقت ( حقيقت تحت اللفظي کتاب مقدس ) جريان دارد، چيزي نيست جز نمونه اي اخير از اين واقعيت.
به رغم زوال تفکر ارسطويي، خود ارسطو به ايفاي نقش در فلسفه ي مدرن ادامه داده است. توماس کوهن، فيلسوف علم، که از متفکران معاصر آمريکايي است، و از ارادتمندان پروپاقرص ارسطو به شمار مي رود، خود را از اين بابت متحير يافت که چگونه چنين نابغه والامرتبه اي توانسته است در عين حال مرتکب شماري اشتباهات ساده لوحانه شود. مثلاً، با اينکه فيلسوفان و منجمان چندي قبل از ارسطو دريافته بودند که زمين به دور خورشيد مي گردد، ارسطو بر اين عقيده استوار ماند که زمين مرکز عالم است؛ اشتباهي که علم نجوم را به مدت بيش از 1500 سال به شدت محدود ساخت. همچنين اعتقاد ارسطو مبني بر تشکيل عالم از عناصر چهارگانه نخستين - آب، آتش، هوا، خاک - راه تفکر علمي را سد کرد. مطالعه ي اشتباهات ارسطو کوهن را به اين جانب رهنمون شد که نظريه خود در باب سرمشق يا پارادايم ها را ساخته و پرداخته کند. اين مفهوم، تفکر ما را درباره فلسفه علم از بيخ و بن دگرگون ساخت و کاربردهاي بسياري نيز خارج از حوزه ي فلسفه ي علم پيدا کرد.
از نظر کوهن، دليل اشتباهات ارسطو نحوه ديد او و معاصرانش به جهان هستي - يعني سرمشق يا پارادايم انديشه آنها - بود جهان از منظر يونانيان باستان تشکيل يافته از کيفيات بود: چيزهايي مانند شکل، غايت و مانند آنها. از آنجا که آنها بدين شيوه در جهان نظر مي کردند، ناگزير بودند به شماري از نتايج نادرست برسند؛ مانند نتايجي که حتي انديشه ارسطو را نيز ضايع ساخت.
نتيجه ي اجتناب ناپذير نظريه ي کوهن در باب سرمشق ها اين است که چيزي به نام نحوه ديدِ «صحيح» جهان، چه به لحاظ علمي و چه به لحاظ فلسفي، وجود ندارد. نتايجي که ما به دست مي آوريم صرفاً بستگي به سرمشق هايي دارند که اختيار مي کنيم: طريقه اي که براي تفکر درباره ي جهان آن را برمي گزينيم. به عبارت ديگر، حقيقت مطلقي در کار نيست.

پي‌نوشت‌ها:

1- alchemy

منبع مقاله :
استراترن، پل، (1389)، آشنايي با ارسطو، ترجمه ي شهرام حمزه اي، تهران: نشر مرکز، چاپ پنچم